جدول جو
جدول جو

معنی شه پیل - جستجوی لغت در جدول جو

شه پیل
(شَهْ)
مخفف شاه پیل. شاه فیلان. فیل بزرگ. (فرهنگ فارسی معین) :
پیل در گل مانده را شه پیل باید تا کشد.
؟ (از مجموعۀ مختصر امثال).
، به اصطلاح شطرنج، رخی که در قلعه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شه پیل
شاه فیلان، فیل بزرگ، (شطرنج) رخی که در قلعه باشد
تصویری از شه پیل
تصویر شه پیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شه گل
تصویر شه گل
(دخترانه)
شاهگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شپیل
تصویر شپیل
پایه، مرتبه، منزلت، سوت، صدایی که با گذاشتن دو سرانگشت میان لب ها از دهان برمی آورند، سافوت، صفیر، شپل، شپلت، سپیل
فرهنگ فارسی عمید
(شی شَ / شِ لَ / لِ)
شیشه و امثال آن. شیشه و جز آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از قرای مرو است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لقب یزدجردبن شهریار. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شهریک شود. یزدجرد شهریل بگریخت و به مرو شد و عبدالله بن عامر، مجاشعبن مسعود السلمی را پس یزدجرد بفرستاد. (تاریخ سیستان ص 80)
لغت نامه دهخدا
(شُ هََ)
ابن ناتی. از تبع تابعین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام یکی از رودخانه های فارس. آبش شیرین و گوارا، آب چشمۀ شش پیر وچشمۀ تنگ آب سرد، در نزدیکی قریۀ شهداء اردکان ممزوج به رود خانه شش پیر گردد. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، دارای 70 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست میان آباده و اصفهان. 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَهْ بَ / بِ)
مخفف شاه بیت. بهترین بیت قصیده یا قطعه یا غزل:
محجوبۀ بیت زندگانی
شه بیت قصیدۀ جوانی.
نظامی.
رجوع به شاه بیت شود
لغت نامه دهخدا
(شَهْ وَ)
دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد و حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهر واقع و محدود است از خاور به دهستان چقلوندی از باختر به دهستان ویمله. از شمال به بخش سلسله. از جنوب به دهستان کرگاه بخش ویسان. آب آن از رود خانه خرم آباد و قنوات و چشمه سارهای متعدد. از 30 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 7800 نفر و ساکنین از طوایف حسنوند، بیرالوند، کمالوند و سادات می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دهی از دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران. دارای 225 تن سکنه. آب آن از رود خانه گچ سر وچشمه. محصول آن غلات و لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
کلاهی که در زیر عمامه پوشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
فشردن. (برهان) (انجمن آرا). فشار و عصر. (ناظم الاطباء) :
گلابی صفت بر جفا بگذرند
که گل را شپیلند و آبش برند.
امیرخسرو.
، شیفتگی. (برهان). شیفتگی نمودن. (از ناظم الاطباء) ، دیوانگی. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) ، صفیر زدن. (انجمن آرا). نقر:
چون به شپیلک آمدی آن نفس از در قفس
مست وله درآمدی قمری ماده و نرش.
خواجه عمید
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شافوت. آوازی باشد که بیشتر کبوتربازان از دهان برآورند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پاچۀ شتر را گویند و به عربی رجل الجمل خوانند. (برهان) ، نام گیاهی که شپل و شترپا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع شود به شترپا
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نامی غیرعربی است چون شرحبیل و شراحیل. (المعرب جوالیقی ص 205). محشی المعرب در ذیل این کلمه نویسد: الجمهره گویدشهمیل اسم است و آن برادر عتیک است و او پدر قبیله ای است که قسمت بزرگی از آن در فارسند. اما در ضبط کلمه و اینکه آیا عربی و یا معرب است مطلبی نیاورده است. و مؤلف الاشتقاق در ذکر فرزندان ’اسد بن عمران’ گوید: پسران اسد، عتیک و شهمیل اند و فیروزآبادی شهمیل را بکسر ’ش’ ضبط کرده اما مؤلف لسان العرب به فتح ’ش’ آورده و او را پدر بطنی و برادر عتک خوانده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از شپیل
تصویر شپیل
آوازی باشد که کبوتربازان از دهان بر آورند شافوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه دین
تصویر شه دین
شاه دین، کنایه از حضرت علی (ع) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه بیل
تصویر شاه بیل
بیل بزرگ، پاروی بزرگ کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه پیل
تصویر شاه پیل
شاه فیلان، فیل بزرگ، (شطرنج) رخی که در قلعه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپیل
تصویر شپیل
((ش))
سوت، سوتی که با دهان زنند
فرهنگ فارسی معین
پگاه، بامدادان، وقتی که هنوز شبنم شبانگاهان بر روی گیاهان
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
پدر شوهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بز ده ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
به جلو یا عقب افتادن کار
فرهنگ گویش مازندرانی
گیلانشاه بزرگ، نام پرنده ای مهاجر و ساحل زی
فرهنگ گویش مازندرانی